تربیت و سیاست١

به نام آنکه جان را فکرت آموخت
بشر از نخستین روزحیات خود، خدا باور بوده و هدایت الهی نیز همراه او بوده است. فطرت او، گواهی به وجود خداوند میداد و او نیز با باور به همین گواهی درونی در جستجوی او بوده است. انبیاء الهی، پیام خداوندی را به او می خواندند و او را برای برپایی تمدنی بر پایه ی قسط و عدل آماده می ساختند. تاریخ انبیاء مشحون از این تلاشها برای رسیدن به هدف متعالی قسط وعدل در زندگی انسانی از طریق رشد و هدایت انسانهاست.
در آخرین نوبت انبیاء با ظهور پیامبر خاتم(ص)، خداوند از میان توده ی مردم رسولی را برانگیخت که در مدرسه ی بشری هیچ درس نیاموخته و از رنگ و ننگ دوره ی جاهلی به دور بود. ذهن و ضمیر او از کلمات و آموزگاران دنیایی شکل نگرفته و متاثر نشده بود، او درس آموز مکتب خدایی بود تا بتواند جانها را به صبغه ی الهی رنگ زند و از ننگ زندگی روزمره آمیخته به جهل وضلالت پاکشان سازد و پای درس وتعلیم خدایی بنشاند و آنها را کتاب و حکمت بیاموزد و بر مبنای همین کتاب و بر پایه ی همین حکمت، حکومتی را بپا دارد که تمدن نوین توحیدی را بنیان ساز باشد. این کار جز به تعلیم و تربیت میسور نبود و حکومت او نیز جز همین را پی نمی گرفت. استراتژی حکومت وی حکمت، هدایت و مدیریت رشد انسانی است. او از تربیت انسان، علاوه بر رشد فردی او، ساختن جامعه و پایه گذاری مدنیت الهی را پی جویی می کرد. هدایت و اداره ی رشد انسان شامل تربیت و سیاست است.
تربیت، انسان سازی و به ثمر رسانیدن فرد است برای ساختن و بارور کردن جامعه وسیاست، ساختن جامعه به منظور رشد و شکوفایی توانایی ها استعدادهای افراد و این دو، تربیت و سیاست دو واقعیت همدوش هم است و موضوعات دیگر از این دو امر نشات می گیرند و در متن و ذیل آنها جای دارند.
در روزگار ما نیز دعوت انبیایی پیامبر خاتم (ص) طنین انداز است و فطرت خداباور و دین گرای انسانیت از آن موج برمی دارد. با آنکه کرانه های این دریای مواج از کنایه ها وطعنه های به دین آلوده می شود ولی زلال جاری معرفت انسانی و تلاش پیامبرگونه ی مردان خدایی هنوز نگذاشته است نسیم شرطه و باد موافق نتواند بادبانهای کشتی تحرک بشری را به حرکت در آورد.
آموزه های انبیاء مخصوصاً تعالیم برگزیده ى آنها پیامبر خاتم(ص)، جاودانه و پایدار است و همچون محصولات فکری بشری، تاریخ مصرف ندارد. دین نیاز همیشگی بشر است، با آنکه رقیب دارد ولی جایگزین ندارد. آدمی در مقطعی از زندگی خود از دین رویگردان شده و می شود ولی هرگز از آن تهی نمی گردد. دین سازی ها و دین واره ها نشان این مدعاست که چگونه بشر علیرغم انحرافها و بیراهه رفتن ها، باز نام دین و باورهای شبه دین را با خود همراه دارد. ولی بالاتر از آن ثبات و پایداری اعتقاد به خدا و پناه جویی در ذیل دین در طول قرنها و سالهای حیات بشری بر روی این کره ی خاکی است که حتی روزی را،یعنی یک روز را نیز تاریخ به یاد ندارد که بر روی زمین نام خدا نباشد.
چنانکه پیشتر گذشت دین تنها عهده دار ساختن فرد نیست،بلکه با ساختن فرد جامعه را می سازد.جامعه برای دوام حرکت روبه رشد خویش نیازمند افراد ساخته شده است و به تعبیر امروزین ما از آن به توسعه ی انسانی یاد می شود. آنان که از لزوم و فایده ی دین می پرسند یا به دنبال جایگزین دین هستند که آنان را به پیشرفت و ترقی برساند ناگزیراز تفسیر و یا پذیرش ترقی و تعالی و پیشرفت اتفاق افتاده در حوزه ی تمدنی دین هستند.آنان نمی توانند درخشش جامعه ی اسلامی، رشد و تعالی انسانها در دامن دین را در متن جامعه ی از جهالت رسته ی شبه جزیره ی حجاز و جزیره العرب انکار کنند. کارنامه ی زرین تمدن ما مسلمانان در سده های دوم و سوم اسلام و وام گیریهای تمدن غربی از آن قابل انکار برای هیچ کس نیست. اما این پرسش قابل طرح است که چرا ما این گونه شده ایم؟ دلیل عقب ماندگی و انحطاط ما چیست؟ و راه چاره کدام است؟

عقب ماندگی و انحطاط ما، نتیجه ی انباشته شدن عوامل متعدد و وسعت یافتن انحرافهای چندی است که در طول چند قرن پایه ها را از هم پاشیده و ما را از اوج به حضیض سقوط داده است که مجموعه ی آنها را می توان در دو عامل درونی و بیرونی خلاصه کرد:
-عامل درونی؛ انحراف سیاست و تربیت، یعنی هدایت و رشد انسانها با مدیریت الهی، تدبیر و سامان نگرفت.
-عامل بیرونی، بر اثر ضعف تربیت و انحراف سیاست، از یک سو آموزه های غیردینی و بیگانه به صورت ارزشها و هنجارهای پذیرفته شده مورد تقلید قرار گرفتند و از سوی دیگر اقتدار ملی به علت تربیت غلط و نارضایتی از انحراف سیاسی، مخدوش و سلطه و سیطره ی بیگانه بر ملت و دولت اسلام هموار گشت.
اگر شما برگ برگ تاریخ اسلام و جوامع اسلامی را ورق بزنید دلیل و علتی را نمی یابید که به غیر این دو عامل مرتبط باشد.
امروزه نیز در جهان اسلام شبهه ها و سلطه ها، ناکارآمدی ها و ضعف ها، وابستگی ها و دلبستگی ها محصول سوء همین دو انحراف است.
در برابر خیزش اخیر جهان اسلام، مخصوصا انقلاب اسلامی،که تلاش در نفی سلطه و کسب استقلال و آزادی برای امت اسلام از پایگاه ایران و نظام جمهوری اسلامی است، همین خطر خود نمایی می کند. امام راحل، خمینی بزرگ رحمه الله، منادی بازگشت به قران و ارزشهای اصیل اسلامی در حوزه ی تربیت و پذیرش حکومت اسلامی بر اساس دکترین ولایت فقیه در حوزه ی سیاست بوده اند و او به نیکی می دانست اگر تربیت و سیاست به مجرای اصلی خود برگردد، نظام سلطه نه تنها نمی تواند بر امت اسلامی غلبه کند بلکه چهره ی پوشالی قدرت آنها نیز در هم می شکند و در درون جامعه نیز روح اخوت اسلامی دمیده شده و آحاد مردم به سوی سعادت و عدالت و صلح حرکت می کنند.نگاهی اجمالی به کلمات ماندگار ایشان در صحیفه ی نور، تاکید و میزان اصرار و ابرام آن بزرگوار را به این حقیقت به وضوح نشان می دهد، او در مدت کوتاه عمر خویش بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، چشمه هایی از برکات این اصلاحگری در تربیت و سیاست را به سوی امت خویش جاری ساخت. اما از آغاز نهضت، نظام سلطه از بیرون و کج اندیشان و شبهه افکنان از درون، سیاست و تربیت اسلامی را نشانه رفته اند و می روند. نظام سلطه، تربیت الهی را بر نمی تابد. فرعونها با ادعای"ان ربکم الاعلی"٢ در برابر "ربناالذی اعطی کل شیئ خلقه ثم هدی"٣ مقابله می کنند تا تربیت مردم را به اتکای قدرت سیاسی در چنگ خود داشته باشند. در مقابل انبیاء می خواهند از طریق الهی، قدرت سیاسی و سلطه بر مردم را از آنها بگیرند.
این تعارض، یک مقابله ی جدی است. نظام سلطه حتی فکر کردن مستقل و بدون اجازه ی خود را مجاز نمی شمارد. در همین آیات شریفه ی مربوط به موسى(ع)، خطاب به آنها می گوید:"ءآمنتم به قبل ان آذن لکم"٤ آیا پیش از آنکه به شما رخصت دهم، به او ایمان آوردید؟" ایمان که یک امر قلبی، باطنی و درونی است، نظام سلطه به اتکاء زور و قدرت خود می خواهد آن را نیز در اختیار داشته باشد. اساساً طاغوتها و سلطه های جائر، تفکر واندیشه ای غبر از خود را نمی پذیرند و دوست نمی دارند غیر از تفکر آنها فکر واندیشه ای در دنیا جاری باشد. نظام اطلاع رسانی واحد، علیرغم ادعای دانستن، حق مردم است،دهکده ی جهانی که کدخدای واحدی داشته باشد و تحمیل و دیکته ی ارزشهای نظام سلطه در جهان امروز،تداوم همان راه فرعونها طاغوتهای دوره های مختلف تاریخ است. برنامه ریزی برای کنترل فرهنگها از طریق بنیادها، مؤسسه ها و مراکز آموزش عالی نظام سلطه، تلاش برای به دست گرفتن تربیت آحاد مردم و در پی آن تسری سلطه ی سیاسی بر همان هاست، اما به گونه ای که خود آنها نیز باور نکنند که مورد هجوم واقع شده اند و یا آنچه می اندیشند دیگران بر ایشان تزریق کرده اند و حتی آنها را تبدیل به موجوداتی کنند که در خدمت نظام سلطه باشند.
با هم بریده هایی از یک کتاب را می خوانیم:
"....پس ازسال١٩٥٠م،اهدای کمک خارجی برای گسترش تاسیسات زیر بنایی اقتصادی و تقویت نهادهای آموزشی و فرهنگی در کشورهای در حال توسعه مورد توجه بیش از پیش برنامه ریزان سیاست خارجی ایالات متحده قرار گرفت.بنیادهای فرهنگی پس از رایزنی با نمایندگان دستگاه اداری مسئول تنظیم سیاست خارجی در واشینگتن تصمیم گرفتند به تقویت تعدادی دانشکاه در مناطقی از جهان که از نظر اتراتژىک اهمیت داشتند،مبادرت ورزند.نمایندگان بنیادها به طور مداوم با یکدیگر در تماس بودند تا مطمئن شوند که فعالیت هر بنیاد مکمل فعالیت سایر بنیادها نیز هست و در رقابت با یکدیگر عمل نمی کنند....بنیاد کارنگی در زمینه ی تربیت معلم و تقویت کتابخانه ها ،بنیاد فورد در زمینه ی علوم اجتماعی و مدیریت عمومی بنیاد راکفلر در مسائل مربوط به علوم اجتماعی،طبیعی و پزشکی-زیستی فعالیت خود را متمرکز کردند.
گردانندگان بنیادها امید دارند که از این راه دانشگاه ها و سایر برنامه های تحت حمایت آنها موفق شوند کادر رهبری بومی را با دیدگاه مشابه خود در زمینه ی توسعه تربیت کنند."(ادوارد برمن-١٩٨٣-کنترل فرهنگها ص١٢)
"....اعطای کمک هزینه ی تحصیلی ، بخش عمده ای از فعالیت نهاد سازی بنیادها را در خارج شامل می شود.از این طریق. گروه معدودی از دانشجویان آفریقایی،آسیایی و آمریکای لاتین این فرصت را یافتند تا به تحصیل در دانشگاه های برگزیده ی آمریکایی بپردازند که بنیادها پیش از آن به تقویت آنها پرداخته و در شکل گیری دیدگاه های فکری رایج در آنها سهیم بودند.(مدرک سابق)
مطالعات پکنهام(Packenham)درباره ی آراء متداول در زمینه ی توسعه ی سیاسی...نشان می دهد که توافق بر آن بود که نوسازی به بهترین وجه می تواند از طریق دگرگونی تدریجی،تحت رهبری معدودی از نخبگان تحصیل کرده وسرشار از اعتقاد به کارآیی ایده آل های دموکراتیک از نوع نظام های حکومتی واشنگتن یا وست مینستر(West minster) تحقق یابد،نخبگانی که اصل رشد مستمر اقتصادی اعتقاد دارند.
این اتفاق نظر ناشی ازکمک های خارجی است که به گروهی از دانشگاهیانی که به دقت انتخاب شده اند،اعطا می شود و اعتقادات شناخته شده ی سیاسی آنها به گردانندگان بنیاده اطمینان می دهد که رساله ی دکترایشان در باب توسعه،با دیدگاه های این گردانندگان که بورسهای تحصیلی را اعطا می کنند ، همساز خواهد بود.(مدرک سابق ص١٢)
"بسیاری از برنامه ی بنیادها توسط سازمانهایی اجرا شده و می شوند که توسط خود آنها برای همین منظور ایجاد شده اند.سازمانهایی به ظاهر مستقل مانند صندوق پیشبرد آموزش، مرکز مطالعات رفتاری،شورای بین المللی توسعه آموزش....تشکیل کنفرانس های بین المللی وانتشار نتایج آنها وتامین نیازهای مالی برنامه های به ظاهر مستقل نیز بخش عمده ای از این فعالیتها را تشکیل می دهد....تایید این برنامه هااز سوی پژوهشگران بع فعالیت بنیادها مشروعیت می بخشد،زیرا افراد ذینفع می توانند ادعا کنند که مؤسسات،مستقل و انتشارات آنها در بین دیدگاههایی که خود برگزیده اند،آزادند."(مدرک سابق ص ١٤)
آنچه از نوشته ی ادوارد برمن(Edward Berman) در کتاب کنترل فرهنگها، به عنوان اندیشمندی صاحب نام در مغرب زمین بر می آید،بنیادهای فرهنگی در آمریکا که به ظاهر مستقل از دولت و پنتاگون هستند،چگونه در راستای اهداف خارجی ایا لات متحده عمل می کنند ودر تربیت نخبگان وابسته که حتی بسیاری از آنها مغرور از باسوادی خود به تاثیر پذیری و وابستگی خود پی نمی برد،اهداف خود را تعقیب می کنند.استعمار در دوره های مختلف،(استعمار کهنه،نو ومدرن)با تاکتیکهای متفاوت ولی برای هدفی واحد عمل کرده است. در استعمار مدرن سیطره وسلطه به صورت نرم افزاری عمل می کند."برمن"می نویسد:"در آغاز بنیادهای گارنگی،فورد و راکفلر نسبت به مسائل آموزشی و فرهنگی توجهی ویژه مبذول داشته اند.این فعالیتها باعث گردید بنیادها نقش حساسی را در تولید و اشاعه ی انواع خاصی از دانش و باورها ایفا کنند.از نفوذ یا نظارتی که بنیادها در امر تولید فرهنگی داشته اند به طور منظم در پیشبرد اهداف سیاست خارجی ایالتهمتحده استفاده شده است.
آنان که تولید و اشاعه ی باورها و فرهنگ را در کنترل دارند، شدیداً بر نحوه ی نگرش مردم نسبت به جهان ومقولات بدیهی که دانش خود را بر مبنای آن بنا می کنند و زندگی خود را هدایت می کنند، تاثیر می گذارند."(مدرک سابق ص١٧-١٨)او اضافه می کند:"بنیادها همچون نگهبانان دروازه های عقاید و آراء عمل می کنند....و در موقعیتی قرار گرفته اند که بتوانند پژوهش درباره ی موضوعات خاصی را تشویق کنند و موضوعات دیگر را مورد بی توجهی قرار دهند یا آن رابی اهمیت جلوه کنند. "آنها در داخل و خارج از مرزهای ایالات متحده افرادی را تربیت می کنندکه نه تنها دیدگاه های خاص بنیادها را پذیرفته اند، بلکه از نفوذ خود برای " قبولاندن" آن به کسان که اطمینان کمتری نسبت به امتیازات این دیدگاهها دارند، استفاده می کنند."...وظیفه ی قبولاندن را عمدتاً روشنفکرانی تقبل می کنند که به گفته ی بیتز(Bates)می خواهند"جهان بینی حکومت کنندگان را به حکومت شوندگان منتقل کنند و به این وسیله توافق توده ها را برای پذیرش آزادانه ی نظم و قانون کشور تنظیم نمایند." این گونه روشنفکران یا به گفته ی بیتز،" فروشندگان" موقعیت میانی بین طبقه ی حاکم و مردم ر اشغال می کنند.( مدرک سابق ص٢٠)
هدف از این کار چیست؟وبنیادهای آمریکایی در تربیت نخبه های جهان سومی چه مقصودی را تعقیب می کنند؟ادوارد برمن می نویسد:"اینگونه برنامه های دانشگاهی در خارج، مانند برنامه های مشابه داخلی، به منظور تربیت گروههای همفکر از متخصصین محلی صورت می گیرد که هنجارهای خاصی را می پذیرند و در آینده مواضع رهبری جوامع خود را در دست خواهند گرفت،با این امید که از این مواضع رهبری،ملل خود را در مسیر توسعه هدایت کنند. مسیری که از سوی متخصصین آموزش دیده به وسیله ی بنیادها طرح ریزی می شود و ثبات سیاسی،رشد اقتصادی و لااقل نوعی بیطرفی مثبت نسبت به بلوک غرب را تضمین خواهند نمود."(مدرک سابق ص٢١)
ازاین بیان معلوم می شود که نظام سلطه در حداقل خواسته ی خویش دنبال رهبران سیاسی و اجتماعی می گردد که اگر تابع صد در صد هم نبودند حداقل بیطرف مثبت باشند.اما شاید این پرسش مطرح شود که این بنیادها را چه کسان اداره می کنند و چه نسبتی با نظام سلطه دارند؟
"بمن"در بخش پایانی کتاب خویش می نویسد:"بنیادها بی شک بخشی از طبقه ی حاکمه ی امریکا هستند.ثروت سرشار به این نهادها امکان می دهد لرنامه هایی را تدوین کنند،دستور کار برخی مباحث عمومی را تعیین کنند و نظم جهانی را مطابق با منافع اقلیتی مرتبط با خود شکل بخشند.اغلب کارهای ایشان را روشنفکران دستچین شده ای انجام می دهند که عقایدی را تدوین می کنند که آن،نقشی حساس،گرچه عموماً پنهان،ایفا می کنند.دیدگاه هایی که با نظرات مورد حمایت بنیادها مغایر باشند،به عنوان دیدگاههای غیر مسئول یا افراطی طرد می شوند."(مدرک سابق ص ٢٦)

---------------------------------
١-سر مقاله ی نیایش شماره ی١٠و١١ تابستان وپاییز ١٣٨١
٢-نازعات٢٤
٣-طور٥٠
٤-اعراف١٢٢

نوع مقاله:

نظرات

ای کاش در ده سال قبل که این مقاله منتشر شده بود بعضی ها می خواندند وگرفتار بنیاد سورس وصندوق جمعیت ملل و...نمی شدند ولی باید از استاد محمدیان صمیمانه تشکر کنم که هنوز هم این نوشته تازه و نو است وباید بسیاری از اساتید ودانشجویان ومسؤلان فرهنگی وپژوهشی به آن توجه کنند.بسیار سپاسگزارم.

خداوند نبخشد آنان را که درصدر اسلام مرجعیت دینی و سیاسی وتربیتی را از هم تفکیک کردند وامروز نیز به همین بلیه گرفتاریم

سیاست و تربیت چه ارتباطی باهم دارند ؟آیا همه دنیا نشسته اند فقط برای ما نقشه می کشند که ما پیشرفت نکنیم؟!

لطفا بیشتر به سیاستهای فرهنگی مورد تایید از منظر اسلام بپردازید.

نظر دهید

Image CAPTCHA
شناسه امنیتی داخل تصویر را وارد کنید.