تذکرة الاساتید (٣)

خداوند متعال برایم نعمتهای زیادی مرحمت کرده است . وقتی به خود نگاه می کنم در خود چنین استحقاقی را نمی یابم.شاید نتیجه ی دعای خیر صاحب نفسی بوده و یا اجابت دعوتی از گذشتگان از پدران و مادران بوده است! نمی دانم . ولی هرچه است از خداوند عاجزانه با تضرع و ابتهال می خواهم که از جنس سنت استدراج نباشد. یکی از آن نعمتهای خوب و ارزشمند در کنار داشتن والدین خوب، نعمت معلمان و اساتید در طول سالهای تحصیلم چه در مدرسه و حوزه و دانشگاه بوده است. همیشه معلمان و اساتیدم جزو خوبان بوده اند.
در سال چهارم ابتدایی ، آقای عبدالرحمن بارسم ممقانی معلم ما بود که البته بعد از سه ماه ایشان جایشان را به آقای محمود خراسانی دادند ، به عبارتی در سال چهارم ابتدایی من حضور دو معلم را درک کردم. آقای بارسم معلم بسیار متدین و مهربانى بودند. در لابلای تدریس ، مطالبی غیر از کتاب درسی نیز برای دانش آموزان می گفتند و یاد می دادند. در همان وقت ها وقتی کتاب ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی را دست من دیدند، پرسیدند: آن کتاب را کسی به من معرفی کرده یا خودم انتخاب کرده ام؟ وقتی شنید از کتابخانه ی کودک کانون امانت گرفته ام از مطالب آن پرسید. اندکی توضیح دادم . ضمن تحسین چند عنوان کتاب دیگر برایم معرفی کرد که اگر توانستم آنها را مطالعه کنم. گویا می خواست آن روزها برایم سیر مطالعاتی تعیین کند. البته بعدها به من گفت که با صمد در ممقان در یک مدرسه تدریس می کردند و از ویژگی های اخلاقی و اعتقادی او برایم حرف زد به نوعی که مرا توجه و هشدار به تفکر و منش صمد داد که بعدها با آنکه تقریبا همه ی کتابهای بهرنگی را از تلخون گرفته تا بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری خواندم ولی در همان دوره ی کودکی نگاهم به او با تردید همراه شد. همین موضوع باعث شد که در سالهای ٥٥ و ٥٦ در برابر دعوت و تبلیغ گروه های چپ مقاوم و هشیار باشم.
آقای بارسم درس کتاب تعلیمات دینی را به صورت مباحثه ای ارائه می کرد واز ما نیز می خواست که درس را به صورت کنفرانس بازگو کنیم و در کلاس ایشان بود که اولین بار واژه ی کنفرانس را شنیدم. بچه ها از همدیگر درس را می پرسیدند و یا اشکال و ایراد ازهم می گرفتند و همین سبب می شد کسی که درس را ارائه می کند در مقام توضیح و یا پاسخ برآید و گاهی نیز سر سختی نشان دهد. در همین مدت کوتاه از آقای بارسم فن مباحثه و مجادله را آموختم وهمین باعث شد در دوره ی طلبگی و دبیرستان در مباحثه با همدرسان ویا گروه های رقیب فکری کم نیاورم. آقای بارسم به معنای واقعی کلمه مهربان و دلسوز بودند و همین خصیصه در دوره ی دبیرستان در سالهای ٥٦تا٦٠ نیز که دبیر بینش اسلامی و گاهی ادبیات ما بودند ، وجود داشت . الان نیز که توفیق پیدا می کنم حضورشان برسم یا تلفنی صحبت و احوالپرسی کنم ، با آن بزرگواری و عطوفت از شاگردشان تفقد می کنند. یعنی هنوز هم با شاگردشان معلمی می کنند. یادم نمی رود در همان سال چهارم ابتدایی که بعد از سه ماه ایشان به پایه ی دیگر منتقل شدند بچه ها با گریه ایشان را بدرقه کردند و چند روزی تقریبا بچه ها همین حال غصه و اندوه را داشتند. حتی به راحتی نتوانستیم با آقای خراسانی با آن که ایشان نیز خوب و وارسته ای بودند، در آن روزهای اول کنار بیاییم.
ا
در دوره ی دبیرستان که به سالهای پیروزی انقلاب اسلامی منتهی شد نیز توفیق داشتم شاگرد آقای بارسم باشم. البته ایشان با بزرگواری مراعات مرا با توجه به اینکه طلبه بودم و در دبیرستان در انجمن اسلامی فعال بودم، می کردند و در عین حال راهنما و مراقب بودند در فعالیتها و گفتگو ها دچار افراط و تند روی نشویم. تشویق و ترغیب برای فعالیت های انقلابی و در سال آخر حضور در جبهه ها و همراهی ایشان با بچه ها قوت قلب ما بود. یاد ایشان همیشه با ماست ،از درگاه خداوندی سلامت و عزت ایشان را در دوام خدمت به اسلام و ایران آرزومندم.
اما آقای محمود خراسانی معلم دیگر پایه ی چهارم ابتدایی ام از جمله کسانی بودند که از ایشان بسیار آموخته ام . ایشان دلسوز تر و مهربان تر از آن بودند که در آن روزهای اول گمانش می کردیم.آقای خراسانی شخصیت حقگو و حق خواهی بود . بیشتر دانش آموزان مدرسه ی ما از خانواده های متوسط اجتماعی بودند و دانش آموزان از خانواده های مرفه بسیار کم داشتیم. ولی بودند کسانی که در این بین خود را تافته ای جدا بافته می پنداشتند. مثلا پدر یکی از بچه ها با آنکه شاگرد زرنگ و درسخوانی هم نبود هر از چند وقتی جایزه ای می خرید و مدرسه می آورد تا در صف آقا ناظم و مدیر به فرزندی بدهند. همین کار از دید بچه ها تبعیض و محل اعتراض بود. آقای خراسانی کسی بود که این کار را نمی پسندید و به این خاطر با آقای ناظم همراهی نمی کرد و این کار را دارای آسیبهای جدی برای همه ی دانش آموزان و خود آن دانش آموز مورد تشویق می دانست.
در سال هزار و سیصد و شصت بعد از دیپلم گرفتن ، بخاطر اینکه طلبه بودم و تجربه ی کلاس داری و معلمی داشتم ، به عنوان دبیر بینش دینی مشغول تدریس شدم ، از جمله خاطرات شیرین آن سال تحصیلی همکار شدن من ، با آقای خراسانی بود . از اینکه با معلم سالهای کودکی ام همکار شده بودم ، خوشحال بودم و از اینکه می دیدم آقای خراسانی نیز با دیدن من اظهار رضایت مندی دارد و مرا به سایر همکاران معرفی می کند خدا را شکر می کردم که موجب خرسندی یکی از معلمان خود را فراهم کرده ام.
آقای خراسانی در این سالهای اخیر بعد از بازنشستگی یک بار زیارت کرده ام ولی بعد از آن شنیدم که به تهران نقل مکان کرده اند و متأسفانه از ایشان نشانی ندارم . دوستان و همکاران تبریز نیز نتوانستند در دستیابی به آدرس یا شماره ای از ایشان مرا مدد برسانند. اما هر کجا که هستند عرض حالم " خدایا به سلامت دارش" می باشد.

نظرات

لطفا تذکرة الاساتید را ادامه دهید.

نظر دهید

Image CAPTCHA
شناسه امنیتی داخل تصویر را وارد کنید.