ایام محرم فرصت مناسبی است برای باز اندیشیدن
به گزارش روابط عمومی و امور بین الملل سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی، حجت الاسلام و المسلمین دکتر محی الدین بهرام محمدیان عصر روز چهارشنبه در نمازخانه سازمان اظهار کرد: ایام محرم فرصت مناسبی است برای باز اندیشیدن است. چون عموما درایام سال به دلیل مشغله های فراوان زندگی، انسان از اندیشیدن به چنین مسائلی غافل می شود{نه این که باز می دارد} که پرسشهای اساسی را یاد بیاورد پرسشهایی که جان و روانش در چنبره خود قرار داده و جواب می خواهد. ولی همگان یا حوصله نمی کنند، جواب بدهند و یا با پاسخ های دم دستی، سعی دارند خود را از این وضعیت رها سازند. ولی امام علی علیه السلام می فرمایند؛ « کسی مورد رحمت حق تعالی قرار می گیرد که خود را بشناسد و بداند از کجا آمده و به کجا خواهد رفت و چه باید انجام دهد!» (رَحِمَ اللّهُ اِمْرَاً عَلِمَ مِن أینَ وَ فی أینَ وَ إلی أین.) و شاید بقول آنچه منسوب به مولاناست « روزها فکر من این است و همه شب سخنم، که چرا غافل از احوال دل خویشتنم؟ از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟ به کجا می روم آخر ننمایی وطنم؟. . این سئوال عمومِ مردم است و پاسخ به این پرسش، سطحی نمی تواند باشد. خیلی ها تلاش کردند با پاسخی ساده از کنار آن بگذرند، ولی افکار متعالی می خواست که پاسخی در خور شأن حیات انسانی ارائه نمایند و اِلا سطوح نازله از فکر، یا متوسط عقول پاسخگوی این گونه سئوالات نیست. علم هم نمی تواند جواب بدهد مگر آن که دست در دست آسمانی ها داشته باشد که خبر از جایی دیگر دارند و انسان را به سوی مقصدی متعالی راهبری می کنند.وی اضافه کرد: علی ایحال ٍمحرم و ماه مبارک رمضان چنین فرصت هایی را فراهم می آورد.
جمله دومی که باید عرض کنم آن است که ماجرای عاشورا یک حادثه اتفاقی نبود.{در سال های طولانی که فرصتی پیش آمده تا کمی تامل کنم، سعی کرده ام از هر فرصت پیش آمده چیزی یاد بگیرم و به معلوماتم اضافه کنم} امسال این جمله را می گویم؛ که ماجرای عاشورا یک حادثه اتفاقی نبود. یعنی یک تصادف نبود که سال 61 هجری قمری اتفاق افتاده باشد. این که امام علیه السلام در معرض یک دعوت به بیعت قرار بگیرد و آن را نپذیرد و مجبور به ترک مکه شود و تصادفا در بین راه با لشکریان عمر سعد و حرّ مواجه شود و این حادثه اتفاق بیافتد! با کمی تامل پی می بریم؛ این حادثه ریشه در سال 40 هجری قمری دارد و شاید بتوان گفت پایه های آن در آغاز علنی شدن دعوت به اسلام بنا نهاده شد که محاجه یا مخالفت هایی با پیامبر(ص) شد که سردمداران کفر و در راس آن خاندان اموی {البته نه به جهت اینکه أموی بودند، بلکه به جهت آن که امویان نمایندگی مشرکین را داشتند } با پیامبر (ص) محاجه و مقابله می کردند.
در طول 13 سال نتوانستند کاری از پیش ببرند و دعوت به اسلام را خاموش کنند و هر روز بر تعداد مسلمانان و اقتدار لبیک گویان به اسلام افزوده می شد. وقتی هم هجرت اتفاق افتاد این ها دست از دشمنی برنداشتند. معلوم می شود بحث فقط به تجارت و مکه محدود نمی شود که بگویند؛ حالا که پیامبر رفت ما دیگر تجارت خودمان را داشته باشیم و به آن ها کاری نداشته باشیم. لایلاف قریش باید اتفاق بیافتد آنگونه که قرآن کریم فرمود: « لِإیلافِ قُرَیْشٍ ایلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّیْفِ فَلْیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَیْت الّذی أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ >>و پیامبر اکرم (ص) نیز دعوت خویش را در شهری دیگر داشته باشد. دشمن اولین جنگ خود را در بدر با تجاوز به کاروان مسلمانان آغاز کرد و پس از آن ُاحد، خندق، حُنین و... را یک پس از دیگری رقم زدند.
پس از فتح مکه نیز همواره مترصد آن بودند که پیامبر(ص) را از بین ببرند. اما خواست و اراده خدا این بود که نقشه آنان با شکست مواجه شود. پس از فتح مکه آن ها منافقانه اعلام کردند ایمان آورده اند و با این اظهار منت می گذاشتند که ایمان آورده ایم و کذا ، که آیه نازل شد: « قالت الأعراب آمنا قل لم تؤمنوا ولکن قولوا أسلمنا ولما یدخل الإیمان فی قلوبکم وإن تطیعوا الله ورسوله لا یلتکم من أعمالکم شیئا إن الله غفور رحیم 14 ..» فرمود؛ نگوئید ایمان آورده ایم، بلکه بگوئید تسلیم شده ایم. زیرا هنوز ایمان در قلب شما وارد نشده است. این ها از همان آغاز در اندیشه ضربه زدن به اسلام بوده اند. و یک لحظه از فکر جلوگیری از نفوذ اسلام غافل نبودند و به خودشان وعده پیروزی می دادند. می گفتند ؛ پیامبر فرزند پسری ندارد که راهش را ادامه دهد. لذا خداوند سوره کوثر را نازل فرمود: «إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ الکوثر». همه این گزاره ها و شواهد تاریخی نشان می دهد که امویان علیرغم آن که منافقانه گفتند ایمان آوردیم، همواره در پی ضربه زدن به اسلام بودند. اما در اواخر قرن 10 هجری متوجه شدند که اسلام به عنوان یک قدرت در جزیره خود را تثبیت کرده است. لذا تاکتیک خود را عوض کردند. آنها که تا بحال با اسلام مبارزه می کردند، سعی نمودند آن را به نفع خود مصادره نمایند و امکانات و ظرفیت های آن را به خدمت خود بگیرند. لذا بعد از ماجرای غدیر خم که پیامبر اکرم(ص) همه برنامه ها را برای دوام و بقای اسلام پیش بینی کرده بود، دیدیم چگونه با غدیر به مخالفت برخاستند وبا آن چه کردند! هدف مصادره اسلام بود. لذا اولین انحراف تبدیل اسلام ولایت به اسلام خلافت بود. گرچه هنوز کسانی از نسل اول باقی بودند که اجازه ندهند کلیت اسلام به تاراج برود.
سال 40 هجری معاویه که خودش را اسلامگرا معرفی کرده بود، با زمینه چینی برای جانشینی فرزندش یزید جریان انحرافی دیگری به راه انداخت تا اسلام سلطنت را جایگزین اسلام خلافت نماید. اینجا بود که می بایست مقابله بشود و امام حسین علیه السلام با تدبیر به مقابله برخاست. معاویه دو سفر حج داشت در سفر اولش که بقول امروزی ها مدینه قبل بود با سران قبایل تماس گرفت و به جز تعدادی اندک مثل اباعبدالله، عبدالله بن عباس، زبیر و عبدالله بن عمر و چند نفر دیگر مابقی را با پول، تهدید و یا تزویر با خود همراه ساخت. افرادی را وادشت تا چنانچه این چند نفر مخالفت کنند آن ها را به قتل برسانند. اما معاویه که فردی با تجربه و سیاستمدار بود به یزید گفت؛ تو کار خودت را انجام بده و به این چند نفر کاری نداشته باش تا پایه های حکومتت تثبیت شود. اما یزید که جوانی کم تجربه و تمامیت خواه بود و به قول امروزی ها می خواست همه چیز را یکجا در اختیار داشته باشد. وصیت پدر را نادیده گرفت. از طرفی امام حسین علیه السلام در مکه صدای اعتراض ومخالفتش را به گوش همه رساند. {حج ظرفیت بالایی دارد زیرا همه ساله مسلمانان از سراسر دنیا در همایشی عظیم شرکت می کنند} متاسفانه امروز سیطره وهابیت بر این سرزمین اسلامی تلاش می کند تا حج را از معنویت و کارکرد فلسفه وجودی آن تهی کند و به انجام مناسک ظاهری اکتفا شود. تدبیر آن ها اضمحلال اسلام بود. ولی تقدیر الهی حفظ اسلام به دست حسین بن علی علیه السلام بود.
امام از روز اول می دانست که در بین راه متوقف و شهید می شود. چون اینها قومی بودند که خداوند شهادت را برایشان مقدر ساخته بود. لذا برای بعد از شهادتش برنامه ریزی کرده بود و سکان اداره اسرا را خواهرش زینب سلام الله علیها سپرد. شهادت یک وجه عاشورا بود ونسخه دوم آن، انتقال پیام عاشورا بود. نقل کرده اند؛ برای برادرش محمد حنفیه گفته بود که از رسول خدا شنیده است که فرمود؛ خداوند تورا شهید خواسته . لذا حضرت زینب سلام الله علیها وقتی در میان هلهله کوفیان وارد شهر آذین بسته می شود، در خطبه ای غراء آنان را به پیر زنانی تشبیه می کند بافته های خود را رشته می کنند و آنان را به گریه وامی دارد. لذا دستور می دهند وی را ساکت کنند و برای اینکار مامورین سر مبارک حضرت ابا عبدالله را می آورند. جسارت و شجاعت وی در مجلس یزید بیشتر نمایان می شود وقتی که اسرا را وارد می کنند، ایشان با چنان وقار و طمانینه ای قدم برمی دارد که نظر همه را جلب می نماید. یزید می پرسد این خانم کیست که با چنین وقاری گام بر می دارد و یکی از بین جمعیت می گوید: «زینب بنت علی». یزید تا این را شنید منقلب شد و اوج کینه اش را نشان داد. با جسارت گفت دیدید که خداوند شما را چگونه تکذیب و رسوا کرد؟ حضرت زینب سلام الله علیها فرمود: حمد و ستایش مخصوص خداست که به ما به واسطه پیامبر (ص) عزت و کرامت بخشید و فاسق و فاجر را رسوا می کند. برای یزید باور پذیر نبود که زنی در اسارت و در کاخ ستم او چنین سخن بگوید! باید آن را با زر بر صحیفه دل نگاشت. فرمود: «کار خدا همیشه زیباست و من چیزی جز زیبایی ندیدم». (فَقَالَتْ : مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا ، هَؤُلَاءِ قَوْمٌ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْقَتْلَ فَبَرَزُوا إِلَى مَضَاجِعِهِمْ ، وَ سَیَجْمَعُ اللَّهُ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ فَتُحَاجُّون و تُخَاصَمُون عنده فَانْظُرْ لِمَنِ الْفَلْجُ یَوْمَئِذٍ ، ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ یَا ابْنَ مرجانه ...) و اضافه کرد: روزی فرا می رسد که باید نزد خدا پاسخگو باشی، خودت را برای آن روز آماده کن، مادرت به عزایت بنشیند ! ابن زیاد عصبانی شد و دستور داد ببرند آنها را دور شهر بگردانند، غافل از آن که در شهر نیز غوغایی به پا خواهند کرد.
اما روضه ی من :نقل کرده اند؛ فردی یک سینی خرما آورده بود و یکی از بچه ها دست دراز کرد خرمایی بردارد و حضرت زینب سلام الله علیها فرمود؛ عمه جان دست نگهدار ، مگر نمی دانی صدقه بر ما حرام است؟ خانمی در آن نزدیکی پرسید مگر شما که هستید و از کجا آمده اید که صدقه بر شما حرام باشد؟ زینب فرمود؛ ما از مدینه آمده ایم. آن زن پرسید ؛ من در مدینه خانم مجلله ای را می شناختم که نامش زینب بود،از او خبری داری؟ و زینب سلام الله علیها فرمود: ام حبیبه آخر من زینبم !!! الا لعنة الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون والسلام علیکم ورحمه الله و برکاته
جمله دومی که باید عرض کنم آن است که ماجرای عاشورا یک حادثه اتفاقی نبود.{در سال های طولانی که فرصتی پیش آمده تا کمی تامل کنم، سعی کرده ام از هر فرصت پیش آمده چیزی یاد بگیرم و به معلوماتم اضافه کنم} امسال این جمله را می گویم؛ که ماجرای عاشورا یک حادثه اتفاقی نبود. یعنی یک تصادف نبود که سال 61 هجری قمری اتفاق افتاده باشد. این که امام علیه السلام در معرض یک دعوت به بیعت قرار بگیرد و آن را نپذیرد و مجبور به ترک مکه شود و تصادفا در بین راه با لشکریان عمر سعد و حرّ مواجه شود و این حادثه اتفاق بیافتد! با کمی تامل پی می بریم؛ این حادثه ریشه در سال 40 هجری قمری دارد و شاید بتوان گفت پایه های آن در آغاز علنی شدن دعوت به اسلام بنا نهاده شد که محاجه یا مخالفت هایی با پیامبر(ص) شد که سردمداران کفر و در راس آن خاندان اموی {البته نه به جهت اینکه أموی بودند، بلکه به جهت آن که امویان نمایندگی مشرکین را داشتند } با پیامبر (ص) محاجه و مقابله می کردند.
در طول 13 سال نتوانستند کاری از پیش ببرند و دعوت به اسلام را خاموش کنند و هر روز بر تعداد مسلمانان و اقتدار لبیک گویان به اسلام افزوده می شد. وقتی هم هجرت اتفاق افتاد این ها دست از دشمنی برنداشتند. معلوم می شود بحث فقط به تجارت و مکه محدود نمی شود که بگویند؛ حالا که پیامبر رفت ما دیگر تجارت خودمان را داشته باشیم و به آن ها کاری نداشته باشیم. لایلاف قریش باید اتفاق بیافتد آنگونه که قرآن کریم فرمود: « لِإیلافِ قُرَیْشٍ ایلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّیْفِ فَلْیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَیْت الّذی أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ >>و پیامبر اکرم (ص) نیز دعوت خویش را در شهری دیگر داشته باشد. دشمن اولین جنگ خود را در بدر با تجاوز به کاروان مسلمانان آغاز کرد و پس از آن ُاحد، خندق، حُنین و... را یک پس از دیگری رقم زدند.
پس از فتح مکه نیز همواره مترصد آن بودند که پیامبر(ص) را از بین ببرند. اما خواست و اراده خدا این بود که نقشه آنان با شکست مواجه شود. پس از فتح مکه آن ها منافقانه اعلام کردند ایمان آورده اند و با این اظهار منت می گذاشتند که ایمان آورده ایم و کذا ، که آیه نازل شد: « قالت الأعراب آمنا قل لم تؤمنوا ولکن قولوا أسلمنا ولما یدخل الإیمان فی قلوبکم وإن تطیعوا الله ورسوله لا یلتکم من أعمالکم شیئا إن الله غفور رحیم 14 ..» فرمود؛ نگوئید ایمان آورده ایم، بلکه بگوئید تسلیم شده ایم. زیرا هنوز ایمان در قلب شما وارد نشده است. این ها از همان آغاز در اندیشه ضربه زدن به اسلام بوده اند. و یک لحظه از فکر جلوگیری از نفوذ اسلام غافل نبودند و به خودشان وعده پیروزی می دادند. می گفتند ؛ پیامبر فرزند پسری ندارد که راهش را ادامه دهد. لذا خداوند سوره کوثر را نازل فرمود: «إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ الکوثر». همه این گزاره ها و شواهد تاریخی نشان می دهد که امویان علیرغم آن که منافقانه گفتند ایمان آوردیم، همواره در پی ضربه زدن به اسلام بودند. اما در اواخر قرن 10 هجری متوجه شدند که اسلام به عنوان یک قدرت در جزیره خود را تثبیت کرده است. لذا تاکتیک خود را عوض کردند. آنها که تا بحال با اسلام مبارزه می کردند، سعی نمودند آن را به نفع خود مصادره نمایند و امکانات و ظرفیت های آن را به خدمت خود بگیرند. لذا بعد از ماجرای غدیر خم که پیامبر اکرم(ص) همه برنامه ها را برای دوام و بقای اسلام پیش بینی کرده بود، دیدیم چگونه با غدیر به مخالفت برخاستند وبا آن چه کردند! هدف مصادره اسلام بود. لذا اولین انحراف تبدیل اسلام ولایت به اسلام خلافت بود. گرچه هنوز کسانی از نسل اول باقی بودند که اجازه ندهند کلیت اسلام به تاراج برود.
سال 40 هجری معاویه که خودش را اسلامگرا معرفی کرده بود، با زمینه چینی برای جانشینی فرزندش یزید جریان انحرافی دیگری به راه انداخت تا اسلام سلطنت را جایگزین اسلام خلافت نماید. اینجا بود که می بایست مقابله بشود و امام حسین علیه السلام با تدبیر به مقابله برخاست. معاویه دو سفر حج داشت در سفر اولش که بقول امروزی ها مدینه قبل بود با سران قبایل تماس گرفت و به جز تعدادی اندک مثل اباعبدالله، عبدالله بن عباس، زبیر و عبدالله بن عمر و چند نفر دیگر مابقی را با پول، تهدید و یا تزویر با خود همراه ساخت. افرادی را وادشت تا چنانچه این چند نفر مخالفت کنند آن ها را به قتل برسانند. اما معاویه که فردی با تجربه و سیاستمدار بود به یزید گفت؛ تو کار خودت را انجام بده و به این چند نفر کاری نداشته باش تا پایه های حکومتت تثبیت شود. اما یزید که جوانی کم تجربه و تمامیت خواه بود و به قول امروزی ها می خواست همه چیز را یکجا در اختیار داشته باشد. وصیت پدر را نادیده گرفت. از طرفی امام حسین علیه السلام در مکه صدای اعتراض ومخالفتش را به گوش همه رساند. {حج ظرفیت بالایی دارد زیرا همه ساله مسلمانان از سراسر دنیا در همایشی عظیم شرکت می کنند} متاسفانه امروز سیطره وهابیت بر این سرزمین اسلامی تلاش می کند تا حج را از معنویت و کارکرد فلسفه وجودی آن تهی کند و به انجام مناسک ظاهری اکتفا شود. تدبیر آن ها اضمحلال اسلام بود. ولی تقدیر الهی حفظ اسلام به دست حسین بن علی علیه السلام بود.
امام از روز اول می دانست که در بین راه متوقف و شهید می شود. چون اینها قومی بودند که خداوند شهادت را برایشان مقدر ساخته بود. لذا برای بعد از شهادتش برنامه ریزی کرده بود و سکان اداره اسرا را خواهرش زینب سلام الله علیها سپرد. شهادت یک وجه عاشورا بود ونسخه دوم آن، انتقال پیام عاشورا بود. نقل کرده اند؛ برای برادرش محمد حنفیه گفته بود که از رسول خدا شنیده است که فرمود؛ خداوند تورا شهید خواسته . لذا حضرت زینب سلام الله علیها وقتی در میان هلهله کوفیان وارد شهر آذین بسته می شود، در خطبه ای غراء آنان را به پیر زنانی تشبیه می کند بافته های خود را رشته می کنند و آنان را به گریه وامی دارد. لذا دستور می دهند وی را ساکت کنند و برای اینکار مامورین سر مبارک حضرت ابا عبدالله را می آورند. جسارت و شجاعت وی در مجلس یزید بیشتر نمایان می شود وقتی که اسرا را وارد می کنند، ایشان با چنان وقار و طمانینه ای قدم برمی دارد که نظر همه را جلب می نماید. یزید می پرسد این خانم کیست که با چنین وقاری گام بر می دارد و یکی از بین جمعیت می گوید: «زینب بنت علی». یزید تا این را شنید منقلب شد و اوج کینه اش را نشان داد. با جسارت گفت دیدید که خداوند شما را چگونه تکذیب و رسوا کرد؟ حضرت زینب سلام الله علیها فرمود: حمد و ستایش مخصوص خداست که به ما به واسطه پیامبر (ص) عزت و کرامت بخشید و فاسق و فاجر را رسوا می کند. برای یزید باور پذیر نبود که زنی در اسارت و در کاخ ستم او چنین سخن بگوید! باید آن را با زر بر صحیفه دل نگاشت. فرمود: «کار خدا همیشه زیباست و من چیزی جز زیبایی ندیدم». (فَقَالَتْ : مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا ، هَؤُلَاءِ قَوْمٌ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْقَتْلَ فَبَرَزُوا إِلَى مَضَاجِعِهِمْ ، وَ سَیَجْمَعُ اللَّهُ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ فَتُحَاجُّون و تُخَاصَمُون عنده فَانْظُرْ لِمَنِ الْفَلْجُ یَوْمَئِذٍ ، ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ یَا ابْنَ مرجانه ...) و اضافه کرد: روزی فرا می رسد که باید نزد خدا پاسخگو باشی، خودت را برای آن روز آماده کن، مادرت به عزایت بنشیند ! ابن زیاد عصبانی شد و دستور داد ببرند آنها را دور شهر بگردانند، غافل از آن که در شهر نیز غوغایی به پا خواهند کرد.
اما روضه ی من :نقل کرده اند؛ فردی یک سینی خرما آورده بود و یکی از بچه ها دست دراز کرد خرمایی بردارد و حضرت زینب سلام الله علیها فرمود؛ عمه جان دست نگهدار ، مگر نمی دانی صدقه بر ما حرام است؟ خانمی در آن نزدیکی پرسید مگر شما که هستید و از کجا آمده اید که صدقه بر شما حرام باشد؟ زینب فرمود؛ ما از مدینه آمده ایم. آن زن پرسید ؛ من در مدینه خانم مجلله ای را می شناختم که نامش زینب بود،از او خبری داری؟ و زینب سلام الله علیها فرمود: ام حبیبه آخر من زینبم !!! الا لعنة الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون والسلام علیکم ورحمه الله و برکاته
منبع خبر:
تاریخ خبر:
پنجشنبه, 7 آبان, 1394
- 1936 مرتبه بازدید
نظر دهید