هر سوی خاکریز را که مینگریستی نبرد و مقاومت ادامه داشت. بالای خاکریز، وسط خاکریز، پایین خاکریز، تفاوتی نمیکرد. فرمان، درهم شکستن مقاومت دشمن متجاوزی بود که باید ادب میشد. هیچ کس بنای بازگشت نداشت. صحنۀ عجیبی بود. نیروها به هر سمت که حرکت میکردند، هدف قرار میگرفتند، جز با یاد خدا با هیچ چیز دیگر نمیتوانستی التهابهای جسمی و هیجانات روحی خود را کنترل کنی. خط دشمن شکسته شده بود و نیروها به جلو میرفتند، اما آتش دشمن همچنان ادامه داشت. بدنهای مطهر جوانان رشید، مانند گلهای یک گلستان خزانزده پرپر میشد...