مرثیه ی عباس علیه السلام١

بنا به قول مشهور و تصریح اکثر مورخان حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام آخرین کس بود که قبل از امام حسین علیه السلام به میدان نبرد رفت. تاریخ نگاران در بیان علت تأخیر بر این قول متفقند که ابوالفضل العباس پرچمدار سپاه بود و حضرتش تا آخرین لحظات اجازه نمی فرمود، عباس به مصاف دشمن برود.
اما وقتی یاران و فرزندان و خویشان همه به درجه ی شهادت رسید ند، ابوالفضل العباس آن عنصر مهر و محبت و وفا خدمت برادر رسید و این چنین خاضعانه رخصت میدان رفتن خواست:"هل من رخصة؟" آیا اجازه هست؟
راویان حادثه نقل کرده اند که حضرت سیدالشهداء چشمانش اشکبار شد و فرمود: "برادرم تو صاحب لوای منی، رفتن تو نشان پاشیده شدن لشکر ماست." عرض کرد:" قد ضاق صدری و سئمتُ من الحیاة و أرید آن اطلب ثأری من هؤلاء المنافقین"، سینه ام تنگ شده است و طاقتم به سر آمده و از زندگی سیر شده ام، قصد دارم از این منافقان و دو چهرگان انتقام بگیرم. امام فرمودند: "ابالفضل، فاطلب لهؤلاء الأطفال قلیلاً من الماء."
گفت تنگ است ای شه خوبان دلم
زندگی باشد از این پس مشکلم
زین قفس، برْهان من دلگیر را
تأبه کی زنجیر باشد، شیر را
که کنم، این جان فدای جان تو
در بلا باشم بلا گردان تو
گفت، شه چون نیست زین کارت گریز
این زپا افتادگان را دست گیر
جنگ و کین بگذار و آبی کن طلب
بهر این افسردگان خشک لب
تشنه کامان را بکن آبی سبیل
الله، ای ساقیّ کوثر را، سبیل
عزم جانبازیت لختی دیر کن
در بیابان تشنگان را سیر کن
أبو الفضل علیه السلام با این قصد عازم میدان شد، در مصاف دشمن آنان را موعظه کرد ولی آنان مرده دلانی بیش نبودند، در روح سرد و منجمد آنان نفسهای گرم و آتشین او اثر نکرد. سقای تشنه لبان کربلا، عباس، در حال که رو به شریعه ی فرات کرده بود، این چنین حماسه مى خواند:
لا ارهبُ الموتَ إذا الموت رقا
حتی أورای فی المصالیت لقی
نفسی لنفس المصطفی الطُّهر وقا
أنی أنا العباس أغدو بالسّقا
ولا أخاف الشرَّ یوم الملتقی
" من آنگاه که مرگ به سویم بیاید از مرگ نمی ترسم تا خود را در پهنه ی کار زار پنهان کنم .جان من سپر بلای جان پاک فرزند پیامبر باد. من عباس ،سقای أهل بیتم و در روز سختی از دیدار مرگ و یا دشمن هراسی ندارم."
او جمعیت دشمن را پراکنده ساخت و مأموران شریعه ی فرات را در هم ریخت و به میان آب رسید، مشک را پر از آب نمود، پس کفی از آب گرفت و نزدیک لبهای خشکیده رساند اما یکباره به یاد تشنگان برادر و فرزندانش افتاد، آب را فرو ریخت. تا به سرعت تشنگان را آب رساند، و با خود این رجز را می خواند:
یا نفس من بعد الحسین هونی
فبعدهُ لا کنتُ آن تکونی
هذا حسینُ شاربُ المنون
َو تشربین باردَ المعین؟
هیهات ما هذا فعال دینی
و لا فعالُ صادق الیقینِ
" ای نفس بعد از حسین زنده نباشی و بعد از او نمی خواهد تو باقی بمانی.این حسین است که جام مرگ می نوشد و تو می خواهی آب خنک بنوشی؟! هرگز ! این خلاف آیین من است و از هیچ مرد معتقدی سر نمی زند."
وقتی أبوا لفضل العباس از شریعه ی فرات بیرون آمده، دشمنان از کمینگاه بر او هجوم آوردند و ضربه زدند تا دست راست آن بزرگوار افتاد.اما او در حالی که سعی داشت خود را به خیمه برساند این چنین رجز می خواند:
واللهِ اِنْ قطعتموا یمینی
إنی اُحامی أبدا عن دینی
و عن امامٍ صادق الیقین
نجلِ النبی الطاهر الامینِ
" سوگند به خدا اگر دست راستم را قطع کرده و انداختید( سستی نمی کنم)بلکه از دینم تا جان دارم حمایت می کنم و همچنین از امام و پیشوای موحد خویش که فرزند پیامبر أمین و پاک است، حمایت می کنم."

گفت هان ، ای دستِ رفته شاد رو
خوش برستی از گرو، آزاد رو
لیک از یک دست بر ناید صدا
باش کاید دست دیگر از قفا
لا أبالی نیست، دست افشانیم
جعفر طیار را من ثانی ام
دست دادم تا شوم همدست او
پر بر افشانیم بر بستان هُو
اما آن دشمنان بی شرم و آزرم او را محاصره کردند و بر او یورش آوردند تا این که دست دیگرش نیز از پیکر جدا شد و او فرمود:
یا نفسُ لا تخشی مِنَ الکفار
و اَبْشِری بالجنة الجبّارِ
مع النبی السّیّد المختارِ
قد قطعوا بِبَغْیِهِمْ یساری
فَاَصْلِهِمْ یا ربِّ حَرَّ النار
><><><><><><
ازکمین ناگه ، سیه دستی به تیغ
برفکندش دست دیگر ، بی دریغ
هر دو دست او چو شد از تن جدا
مشک با دندان گرفت آن با وفا
اما ابوا لفضل جهد می کرد تا هر طور شده ، آب به خیمه برساند ولی دست نابکاران رشته ی امید او را قطع کردند.
ناگه آن تیری فرود آمده به مشک
عِلویان از دیده باریدند اشک
شد چو نومید آن شه پر دل زآب
خواست از مرکب تهی کردن رکاب
<><><><><><><>~<>
بس فرو بارید بر وی تیر تیز
مٓشک شد بر حالت وی اشک ریز
اشک چندان ریخت بر وی چشم مشک
تا که چشم مشک خالی شد ز اشک
تا قیامت تشنه کامان ثواب
می خورند از رشحه ی آن مشک آب
بر زمین آب تعلق پاک ریخت
وز تعّین بر سرآن ، خاک ریخت
هستیش را دست از مستی فشاند
جز حسین أندر میان چیزی نماند
وقتی سپاهیان دشمن ، علمدار حسین را بی دست دیدند بر وی هجومی سخت و ناجوانمردانه آوردند و با عمود آهنین از پشت به سرش زدند تا از بلندای أسب ،بر زمین افتاد.
وقتی حسین بن علی علیه السلام بر بالین برادر حاضر شد ، فرمود:" الٰان انْکسرٓ ظهْری و قلّت حیلٓتی "
کای دریغا رفت پایابم ز دس
شد بریده چاره و پشتم شکست
و چه زیبا سروده است آنکه گفته:
آحقُّ الناسِ آنْ یُبکیٰ علیه
فتیًٍ ابْکیَ الْحسینُ بکربلا
اخوه واًبْنًُ والده علیٍّ
ابوالفضلَ المُضرَّجًًً بالدماءِ
و مَنْ واساهُ لا یثْنیهِ خوفٌ
و جادَلَهُ علیٰ عطشٍ بماء
"سزاوار ترین کسی که باید برای او گریه شود ، جوان مردی است که حسین در کربلا برای او گریست. برادری و فرزندِ پدرش علی یعنی ابوالفضل ،همانکه آغشته بر خون خویش بود.همانکه حسین را یاری نمود و هرگز ترس او را از تصمیمش باز نداشت و در حالی که لب تشنه بود ، برای آب آوردن برای حسین جانبازی نمود."
١-عاشورا در آیینه ی تاریخ و أدب صفحه ی١٠٧تا١١٣

نظرات

با عرض تسلیت عاشورای حسینی، از خداوند توفیق درس آموزی از عباس علیه السلام در وفاداری به اسلام و قرآن و رهبری و جانبازی در راه خدا مسألت می داریم.

قربان مرامت ای کان غیرت و کرم ، ای عباس ای علمدار کربلا ، ای که جمله عالم باید از تو مردانگی بیاموزند

السلام علیک یا ابو الفضل العباس.

حضرت عباس علمدار کربلا بلاگردان دشت نینوا سقائی است تشنه لب که آب از او آبروی یافته ومردانگی از او شرافت گرفته است

یعنی حقیقتا هرچی در مورد عباس بگی کمه- همینه که آذری های عزیزمون به این آقای جوانمرد متوسلن به خوب کسی توسل دارند. من که دوتا زیارت کربلامو از عباس گرفتم

یا باب الحوائج تو را به احترام مادرت ام البنین برای برآورده شدن حاجتهای ما خودت دعا کن .

نظر دهید

Plain text

  • Allowed HTML tags: <em> <strong> <cite> <blockquote> <code> <ul> <ol> <li> <dl> <dt> <dd>
  • No HTML tags allowed.
  • Web page addresses and e-mail addresses turn into links automatically.
  • Lines and paragraphs break automatically.
Image CAPTCHA
شناسه امنیتی داخل تصویر را وارد کنید.